تو اون شام مهتاب كنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پايم شكستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرينی
كه صورتگری را نبود اين چنينی
پريزاد عشق رو مه آسا كشيدی
خدا را به شور تماشا كشيدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شكفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم كی هستی تو گفتی يه بی تاب
تا گفتم دلت كو تو گفتی كه در ياب
قسم خوردی بر ماه كه عاشق ترينی
تو يک جمع عاشق تو صادق ترينی
همون لحظه ابری رخ ماه رو آشفت
به خود گفتم ای واي مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
كه معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به يادت شكستم
تو از اين شكستن خبر داری يا نه
هنوز شور عشق رو به سر داری يا نه
هنوز هم تو شبهات اگه ماه رو داری
من اون ماه رو دادم به تو يادگاری
دلمـــ . . .{کما} میخواهــد . . .
از همان هایی کهــ . . .دکتر میگوید :
متاسفمــ فقط واسش {دعا} کنیــد
گاهی وقتها که می خوام به یاد تو گریه کنم
اشک بی کسی من گونه هامو می سوزونه
تا میاد خنده ای رو لبهای من جون بگیره
یاد چشمات روی لبخند منو می پوشونه
جای خالیت مثل یه خار توی چشمام می شینه
کور میشه انگاری بی تو دنیا رو نمی بینه
در و دیوارای خونه از تو داره صد نشونه
گلهای باغچه می گیرن از فراق تو بهونه
کاش میشد با مهربونی پر کنیم فاصله ها رو
من می خوام اما چه فایده دل تو نامهربونه
من که چون شمیم شامم حال تو افروختم
هر چه کردی با دلم از شکوه لب را دوختم
روز و شب بوده دعای من سلامت بودنت
پس چرا آتش شدی از شعله هایت سوخت
{בפ֗ـتــــــرم} בیگـــــــر...
گاهـــے בلــم بـــﮧ انــבازه ے {تمــام בنیــــــا} میگیــــــرב
گاهــے {اشک} میریــــــزم گاهــے صـــבاے {قهقهــــﮧ} ام
تمــام شــهـررا پـــر میکنـــב
گاهـــے {آرامــــــم} .... {פــرف} نمیزنــــــــم ... و {بالشــــــــم} را
بـــﮧهمــﮧ ے {شانــﮧ هاے سرב و بــے اפــساس} בیگر ترجیــــح میـــבهم
|בפ֗ـتــــــرم| בیگـــــــر
گاهــے از {בرב} بـــﮧ פ֗ـــوבم میپــــیچـــم
اما نمیگـــــذارم کســے بفهمــב از چـــﮧ بـــﮧانـבامم {پیچ و تابـــے} میـבهم
بگـــــــذار فکر کننـב {פ֗ـــــوبم}
تقصیر {פ֗ــوבم} است ...
این {בروغ} را زیــــ ــاב بـــﮧ اطرافیانـــــم گفتـــﮧ ام
{من פ֗ـــوبم} ...
|בפ֗ـتــــــرم| בیگـــــــر...
گاهـــے {لجبـــــاز} و شــــــرورم
گاهـــے مهـــربان و {בلســـــوز}
گاهــــے هم مثل امشــــــب {פــال פ֗ــوבم را نمیفهــــمـم} ...
اما ...
פ֗ـــوبم ... פ֗ــوبِ {פ֗ـــــــــــــــــــوب}....
توعبورصخره هاازخودم كه بگذرم
ولي دستاي توروعاشقونه مي برم
توستاره اي برام
بي توشب تاريكيه
توسكوت چشم تو
ديگه خوندم اون چيه
دراين بازار بي مهري به دنبال توميگردم تو فانوس رهم شو تاره ساحل بگيرم
مشكے بـہ تـטּ كنيد
عزا گرفتـہ ام ..
براے مرگ يكـ احسآس
احسآسے بـہ بزرگے يكـ غرور لـہ شده
بـہ زير خیانت هاے يكـ عشق دروغيـטּ
اينجا ..
در خلوتگاه ايـטּ عشق
صداے شيونهاے دردناكم
صداے نفريـטּ هاے ايـטּ دل شكستـہ ام
روزے بـہ گوشت خواهد رسيد ..
ايـטּ صدا را ..
دست سرسخت سرنوشـت بـہ گوشت مے رساند
براے زجرهاے ايـטּ قلب سوختـہ ام
براے هر نفس كـہ با مرگ كشيدم ..
براے تكـ تكـ ثانيـہ هاے تنهايے ام
و براے غرور شكستـہ ام ..
ديدار بہ قيامت عزیز لعنتے ...